میگویند یکی از سالهای گذشته در روز عاشورا یکی از هیات های عزاداری به اشتباه وارد کوچه بن بستی شد و تا چند سال در همان کوچه ماندند و سینه زدند و عزاداری کردند.
با وجود اینکه سالها قبل این لطیفه را شنیده ایم ولی هنوز هم لبخندی به لبمان مینشاند.
آیا میتوانید برای یک لحظه هم که شده خود را از اعضای آن هیات مجسم کنید.
درسته باید لبخند زد.نباید به عزاداری ادامه داد.
ولی خیلی از ما وقتی در زندگی مسیر اشتباهی رو انتخاب میکنیم و به بن بست میرسیم به جای برگشت به عقب و انتخاب راهی دیگر همچنان بر سر و سینه خود میزنیم.
دوباره نگاهی به وضعیت خود بیاندازیم شاید ما هم ….
عزاداری در کوچه بن بست
میگویند یکی از سالهای گذشته در روز عاشورا یکی از هیات های عزاداری به اشتباه وارد کوچه بن بستی شد و تا چند سال در همان کوچه ماندند و سینه زدند و عزاداری کردند.
با وجود اینکه سالها قبل این لطیفه را شنیده ایم ولی هنوز هم لبخندی به لبمان مینشاند.
آیا میتوانید برای یک لحظه هم که شده خود را از اعضای آن هیات مجسم کنید.
درسته باید لبخند زد.نباید به عزاداری ادامه داد.
ولی خیلی از ما وقتی در زندگی مسیر اشتباهی رو انتخاب میکنیم و به بن بست میرسیم به جای برگشت به عقب و انتخاب راهی دیگر همچنان بر سر و سینه خود میزنیم.
دوباره نگاهی به وضعیت خود بیاندازیم شاید ما هم ….
23 نوامبر, 2011 • اين مردم نازنين, لطیفه های تلخ