اهالی شهر بابل محله طوقداربن را میشناسند حوالی چهارراه گلشن است
تکیه ای دارد قدیمی که پدربزرگم موروثی متولی آنجا بود
در نوجوانی یکسال در آستانه محرم آنجا بودم
از چند روز قبل از محرم دونفری به تکیه رفتیم و آنجا را مرتب و تمیز و گردگیری کردیم. پیرمرد بیچاره و من ده دوازده ساله فرش ها ، دیگ ها و اجاقها و … را جابجا میکردیم و باقی کارها .یک روز هم کارگری روزمزد به کمک ما آمد وتا ریال آخر مزدش را پدربزرگم به او داد.
شب آخر همه کارها را انجام داده بودیم تا فردا اول محرم منتظر پذیرایی از عزاداران حسینی باشیم
قبل از رفتن به خانه ، یکی از پنجره های قدیمی رو به محوطه تکیه را باز کرد و به بیرون خیره شد
از او پرسیدم :
-چیه ؟
-بیا اینجا رو نگاه کن
-چیزی نیست!
گفت بریم
رفتیم خونه و فردا شب دوباره رفتیم تکیه
شلوغ بود و پر سروصدا بود و بوی هیزم و اسفند و دیگ های کشمش پلو فضا رو پرکرده بود
دستم رو گرفت و برد پشت همون پنجره دیروز و گفت ببین
جمعیت مشغول عزاداری و سر وسینه زدن و گریه بودن
گفتم خب!
گفت دیروز اینجا رو یادته هیچ کس نبود
گفتم آره
گفت امشب کشمش پلو میدن
عزاداری محرم
اهالی شهر بابل محله طوقداربن را میشناسند حوالی چهارراه گلشن است
تکیه ای دارد قدیمی که پدربزرگم موروثی متولی آنجا بود
در نوجوانی یکسال در آستانه محرم آنجا بودم
از چند روز قبل از محرم دونفری به تکیه رفتیم و آنجا را مرتب و تمیز و گردگیری کردیم. پیرمرد بیچاره و من ده دوازده ساله فرش ها ، دیگ ها و اجاقها و … را جابجا میکردیم و باقی کارها .یک روز هم کارگری روزمزد به کمک ما آمد وتا ریال آخر مزدش را پدربزرگم به او داد.
شب آخر همه کارها را انجام داده بودیم تا فردا اول محرم منتظر پذیرایی از عزاداران حسینی باشیم
قبل از رفتن به خانه ، یکی از پنجره های قدیمی رو به محوطه تکیه را باز کرد و به بیرون خیره شد
از او پرسیدم :
-چیه ؟
-بیا اینجا رو نگاه کن
-چیزی نیست!
گفت بریم
رفتیم خونه و فردا شب دوباره رفتیم تکیه
شلوغ بود و پر سروصدا بود و بوی هیزم و اسفند و دیگ های کشمش پلو فضا رو پرکرده بود
دستم رو گرفت و برد پشت همون پنجره دیروز و گفت ببین
جمعیت مشغول عزاداری و سر وسینه زدن و گریه بودن
گفتم خب!
گفت دیروز اینجا رو یادته هیچ کس نبود
گفتم آره
گفت امشب کشمش پلو میدن
21 سپتامبر, 2017 • اين مردم نازنين